سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حســرت پـــرواز

سجده

 

بدن شما به طور روزانه مقدار زیادی امواج الکترو مغناطیس دریافت می کند.

شما امواج الکترو مغناطیس را از طریق تجهیزات الکتریکی که استفاده می کنیدو نمی توانید کنار هم بگذارید را دریافت می کنید. همچنین از طریق لامپهای روشن که حتی برای یکساعت هم خاموش نمی شود. شما منبعی هستید که مقدار زیادی امواج الکترو مغناطیس دریافت می کنید به عبارت دیگر شما با امواج الکترو مغناطیس شارژ می شوید بدون اینکه بفهمید.

سردرد دارید! احساس ناراحتی می کنید!

تنبلی درکار و درد در مکان های مختلف!

این را فراموش نکنید وقتی بعضی از ایثن علائم را احساس می کنید!

راه حل همه اینها در چیست؟

یک دانشمند غیر مسلمان (از اروپا) تحقیقاتی را شامل یافتن بهترین روش برای خارج کردن امواج الکترو مغناطیس که به بدن آسیب می رساند را انجام داده است.

با گذاشتن پیشانی تان بیشتر از یک بار بر زمین ؛ زمین، املاح الکترو مغناطیس مضر را تخلیه خواهد کرد.این شبیه زمین کردن ساختمانهایی است که احتمال برخورد سیگنالهای الکتریکی(مانند رعد و برق ) وجود دارد تا امواج از طریق زمین تخلیه شود.

بنابر این سر را بر خاک بگذارید تا امواج الکتریکی مثبت تخلیه شود. آنچه این تحقیق را بیشتر شگفت انگیز می کند اینکه:

بهترین راه که پیشانیتان را بر خاک بگذارید حالتی است که رو به مر کز زمین باشید چرا که در این حالت امواج الکترو مغناطیس بهتر تخلیه خواهد شد. و بیشتر تعجب خواهید کرد وقتی بدانید بر اساس اصول عملی ثابت شده که مکه مرکز زمین است.

و کعبه درست مرکز زمین است
بنابراین سجده در نمازتان بهترین راه برای تخلیه سیگنالهای مضر بدن است!

این همچنین کمال مطلوب برای نزدیکی به قادر مطلق است . او که جهان را اینگونه خلاق آفرید! قادر متعال همواره از ما چیزی را می خواهد انجام دهیم که برای خودمان مفید و سودمند است!

موضوعاتی وجود دارد که دلیل انجام قطعی آن نمی دانیم اما دیر یا زود ممکن است شما دلیلش را پیدا کنید! در هر حال شما باید به خداوند متعال ایمان داشته باشید و بدانید هر آنچه برای او انجام می دهید بهترین برای شماست!

ما به خاک نمی افتیم تا امواج الکترومغناطیس تخلیه شود. بلکه برای اطاعت خدای قادر متعال سجده می کنیم. اما به فرمان خدا اعتقاد داریم که همیشه در آن معرفتی است! ایمان ما بخاطر آفریننده است! او همه چیز را می داند!

اما از آنجا که دلیل علمی وجود دارد لازم است به مردم نشان داده شود تا هر آنچه مسلمانان انجام می دهند را ببینند:

                                       ایـــن بــــرای همه خــوب است.


 


سلام آقای من



به عصرهای جمعه میگوییم عصر انتظار ودر رثای آمدنت شعرها میخوانیم.
چشم در جاده انتظاریم شاید از دور سوار ماهم بیاید.
مراببخش آقا .خواهشی دارم از شما:
سخنی چند برای توئی که همیشه چشم هایم بسوی آمدنت خیره است همیشه.
اگر مرا به پابوس تو ای گل گمشده ی فاطمه نخوانند چه کنم؟
اگر مراقابل دیدن رویت نکنند چه کنم؟
اگر دیدگان من حسرت دیدنت را همیشه به ذنبال داشته باشند چه کنم؟
اگر مرا نبخشی و برانیم چه کنم؟
بگذار و بخواه تا در حسرت پرواز نمانم.
اگر تو مرابه میهمانی پاکی هایت دعوت نکنی لااقل
پر پروازبده تا بروم و در این دنیا نباشم تا همیشه در
حسرت دیدنت چشم های خیره به راه نماند.
اگر مرا ببینی دیدنه گناهان من تو را رنج میدهد.
اینها بهانه های گناهکاری من است.
هرچند که خود را دور میکنم از گناه اما
بگذار و بخواه تا در حسرت پرواز نمانم
نمیتوانم در چشمانت بنگرم آقای من
بگذار و بخواه در حسرت پرواز نمانم.عصرهای جمعه دل من نیز
 مثل هزاران هزار بهانه آمدنت را میگیرد و غم انتظار و تنهایی وجودم آب میکند.
طاقتی برایم نیست پرپرواز بده بگذار تا در حسرت پرواز نمانم.
عصر جمعه برای من بهانه است
غم انتظار تو را همیشه بدوش دارم.
اگر بیایی و من در آتش خشمت بسوزم
واگر نیایی و من در حسرت دیدارت بسوزم
طاقتی نیست مولای من
خواهشم را بپذیر و پرپرواز بده


حرفهای دل


سلام عزیزان

یه سوالی همیشه فکر منو به خودش مشغول کرده.
واقعا همه ما چند درصد از فکرهامونو بازگومیکنیم؟واقعا حرفهای درونمونو بهم میگیم؟
چقدر دلمون میخواد آزاد و رها حرفهامونو بگیم اما نمیگیم؟وآیا آماری که ما از درونمون داریم آمار واقعی دلهامونه؟
ازنگفتنه واقعیتهای درونمون آیا واقعا نتیجه مطلوب میگیریم؟ چی شدیم ما ؟ از همدیگه میترسیم یا از روزگار؟
واقعا میخوایم فکرمونو کنترل کنیم خودمونو یا زندگیمونو؟ و به چه بهایی؟
 تا حالا فکر کردیم که اگه راحت با همدیگه حرف بزنیم از احساساتمون و از درونمون
 چقدر میتونه تو تمام مسایله زندگیمون موثر باشه . تو شاد شدنهامون.
تو برخوردهای صمیمانه و تو دوستیهای عمیق؟
چرا قدیمیترها اینقدر افکار صمیمانه تری نسبت به ما داشتند؟
 چی شده دلهامون نا صافه یا از همدیگه میترسیم؟ چرا همه کاری میکنیم و میندازیم گردنه روزگار؟
چرا به همدیگه راه نمیایم؟ ما کجای هستی قرار گرفتیم؟
چرا به زشت میگیم زیبا و زیبایی ها رو زشت میکنیم؟ تورو خدا یکی به من جواب بده.
چرا ما اینقدر وجودهامون برای همدیگه کمرنگ شده چرا/چرا؟چرا؟

ظلمت تنهایی -- انتظار

مرا در ظلمت تنهائی رهایم کرده ای باشد که به نزدم آیی

آن شبانگاهان به هنگامیکه مهتاب هسنت و اشک مهتاب.

بی دوست همان به که در خیمه گاه خلوت خویش بیتوته کنی

وسر به خاطرات گذشته مشغول.ومن نیز چنین .

زیرا که روزگار . روزگار دگری است که فکر حال و هوای من و دوست را نمی کند.

از روزگارم چه شکوه که دوست نیز قدم در راه روزگار دارد. وگرنه چگونه است که

 من دمادم ذهنم اوست واو روزگاری چند بی دوست؟

و عجبا که رضایت میدهد زیرا می اندیشد:

(( دوام عاشقی ها در جدائیست ))

 

 

 

 

انتظار

شب در آن خلوت خامش سرد

آسمان ابری و پر زباران

رعدوبرقی که می غرد از غرب

آسمانی که مینالد از باد

چشم من بر در انتظار است

تا که آید از آن در یگانه

آن که روز و شبم را صفا است

آن که لبخند اوگرم و زیباست

در شب سرد و غمگینم اینجا

چشم من بر در انتظار است

تا که آن عشقه دیرینه من

آن صفای دلم روح و جانم

آن که قلبم برایش گرفته

آن که روحم برایش زند پر

از در انتظارم در آید.


دفتر من

برگهای سفید دفتر من

رازهای خموش این دل بود
عاری از هرقصیده هر کلمه
عاری از هر ترانه هرشعربود
برگهای سپیددفتر من
این دل تنگ من روانم بود
حرفها در دلم بمرد ز درد
حرفها در دلم بماند بسوز
برگهای سپید ذفتر من
تارهای سفید مویم بود
ناله های خموشه بی عشقی
روزهای سیاه بی مهری
برگهای سفید ذفتر من
دل من روح من روانم بود
آه از این دردهای در دل حبس
وای از این ناله های تنهایی
کاش برگ سفید دفتر من
تیره میشد.

آمدم شاید.........

سلام
آمدم خود را مگر پیدا کنم.
آمدم - شاید-
چشم در چشمان هم
های های اشتیاق سالها را سردهیم
وآنچه در جان و جگر یک عمر پنهان کرده ایم
سر در آغوش هم آریم و به یکدیگر دهیم.
من کجا کبوترهای شعرم را دهم پرواز؟؟؟