• وبلاگ : حســرت پـــرواز
  • يادداشت : شعر زمان بيدردي
  • نظرات : 3 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام دوست عزيز بد بختانه كه من شاعر نيستم تا ارزش والاي اين شعر شما را در يابم ولي همين قدر علاوه ميكنم كه نا مردي را خاص شرقي دانستن مصلخت نيست ما بسيار مرداني داريم كه جهان بالايش افتخار ميكند

    اگر من به جاي شما ميبودم اين شعر را چنين مينوشتم

    درين زمانه كه زمان زمان پر درديست

    بدست ناكسان هردم دشنه هاي نا مرديست

    به راه هاي پر خطر جاي پاي مردي نيست

    مايهء ملامت و مشكل افزا و ولگرديست

    درين زمانه كه آفتاب نمايان نميگردد

    پس چرا در چهره هاي همه اين زرديست

    كجا پيدا كمنت ? ازكه جويمت?اي دوست!

    كه عزيزت چون هميش محتاج همدرديست

    ورنه فراموشت كنم چون شعله خاموشت كنم

    زيرا زمان زندگي بيتو سراب و سرديست

    اميد وارم اين نوشتهء ناچيز بندهء ناقابل را نشانهء دوستي تلفي فرموده ممنونم سازيد به اميد ديدار بعدي

    پاسخ

    سلام دوست عزيز - احساس ميکنم شما شعر منو حس نکرديد.من وازه شرقي بکار نبردم بلکه به دست هر شرفي يعني هر کسي که ادعاي شرف داره