عشق ديدار تو بر گردن من زنجيري است
.من به چشمان تو گلهاي فراوان ديدم.گل عفت گل تقوا گل صد رنگ اميد گل فرداي بزرگ گل دنياي سپيد. تو همان خرد نهالي که چنين باليدي راست چون شاخه ي سر سبز و برومند شدي.همچو پر غنچه درختي همه لبخند شدياما ديده بگشاي و در انديشه ي گلچينان باش.همه گل چين گل امروزندوهمه هستي سوزندکس به فرداي باغ نمي انديشد.انکه گرد همه گلها به هوس مي چرخد بلبل عاشق نيست بلکه گل چين سيه کرداري است که دود در پي گلهاي لطيف تا يکي لحظه به چنگ آرد و ريزد در خاک.دست او دشمن باغ است و نگاهش نا پاک.اما تو گل شادابي به ره باد نروغافل از باد مشو.اي گل صد پربا تو در پرده سخن مي گويم گل چو پژمرده شود جاي ندارد در باغ گل پژمرده نخندد بر شاخ کس نگيرد ز گل مرده سراغ.عشق ديدار تو بر گردن من زنجيري است!! و تو چون قطعه ي الماس درشتي کم ياب گردن آويزي بر اين زنجيري.تا نگهبان تو باشم ز هراسي همه شب خواب بر ديده ي من هست حرام.تو که تک گوهر دنياي مني دل به لبخند حرامي مسپاردزد را دوست مخوان چشم اميد بر ابليس مدار ديو خويان پليدي که سليمان رويند همه گوهر شکنند.ديو کي ارزش گوهر داندنه خردمند بود هر که اهريمن را از سر جهل سليمان داند تو چراغ همه شبهاي منيبه ره باد مرو تو گلي تو گل صد رنگي !پيش گل چين منشين.تو يکي گوهر تابنده ي بي مانندي
شرح پريشاني...
دوستان شرح پريشاني من گوش کنيدداستان غم پنهاني من گوش کنيدقصه بي سر و ساماني من گوش کنيدگفت وگوي من و حيراني من گوش کنيدشرح اين آتش جان سوز نگفتن تا کيسوختم سوختم اين راز نهفتن تا کي* * *روزگاري من و دل ساکن کويي بوديمساکن کوي بت عربدهجويي بوديمعقل و دين باخته، ديوانهي رويي بوديمبستهي سلسلهي سلسله مويي بوديمکس در آن سلسله غير از من و دل بند نبوديک گرفتار از اين جمله که هستند نبود* * *نرگس غمزه زنش اينهمه بيمار نداشتسنبل پرشکنش هيچ گرفتار نداشتاينهمه مشتري و گرمي بازار نداشتيوسفي بود ولي هيچ خريدار نداشتاول آن کس که خريدار شدش من بودمباعث گرمي بازار شدش من بودم* * *عشق من شد سبب خوبي و رعنايي اوداد رسوايي من شهرت زيبايي اوبسکه دادم همه جا شرح دلارايي اوشهر پرگشت ز غوغاي تماشايي اواين زمان عاشق سرگشته فراوان داردکي سر برگ من بي سر و سامان دارد* * *پيش او يار نو و يار کهن هر دو يکيستحرمت مدعي و حرمت من هردو يکيستقول زاغ و غزل مرغ چمن هر دويکيستنغمهي بلبل و غوغاي زغن هر دو يکيستاين ندانسته که قدر همه يکسان نبودزاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود* * *چون چنين است پي کار دگر باشم بهچند روزي پي دلدار دگر باشم بهعندليب گل رخسار دگر باشم بهمرغ خوش نغمهي گلزار دگر باشم بهنوگلي کو که شوم بلبل دستان سازشسازم از تازه جوانان چمن ممتازش* * *آن که بر جانم از او دم به دم آزاري هستميتوان يافت که بر دل ز منش ياري هستاز من و بندگي من اگر اشعاري هستبفروشد که به هر گوشه خريداري هستبه وفاداري من نيست در اين شهر کسيبندهاي همچو مرا هست خريدار بسي* * *مدتي در ره عشق تو دويديم بس استراه سد باديهي درد بريديم بس استقدم از راه طلب باز کشيديم بس استاول و آخر اين مرحله ديديم بس استبعد از اين ما و سرکوي دلآراي دگربا غزالي به غزلخواني و غوغاي دگر* * *تو مپندار که مهر از دل محزون نرودآتش عشق به جان افتد و بيرون نرودوين محبت به سد افسانه و افسون نرودچه گمان غلط است اين ، برود چون نرودچند کس از تو و ياران تو آزرده شوددوزخ از سردي اين طايفه افسرده شود* * *اي پسر چند به کام دگرانت بينمسرخوش و مست ز جام دگرانت بينممايه عيش مدام دگرانت بينمساقي مجلس عام دگرانت بينمتو چه داني که شدي يار چه بي باکي چندچه هوسها که ندارند هوسناکي چند* * *يار اين طايفه خانه برانداز مباشاز تو حيف است به اين طايفه دمساز مباشميشوي شهره به اين فرقه همآواز مباشغافل از لعب حريفان دغا باز مباشبه که مشغول به اين شغل نسازي خود رااين نه کاريست مبادا که ببازي خود را* * *در کمين تو بسي عيب شماران هستندسينه پر درد ز تو کينه گذاران هستندداغ بر سينه ز تو سينه فکاران هستندغرض اينست که در قصد تو ياران هستندباش مردانه که ناگاه قفايي نخوريواقف کشتي خود باش که پايي نخوري* * *گر چه از خاطر وحشي هوس روي تو رفتوز دلش آرزوي قامت دلجوي تو رفتشد دلآزرده و آزرده دل از کوي تو رفتبا دل پر گله از ناخوشي خوي تو رفتحاش لله که وفاي تو فراموش کندسخن مصلحتآميز کسان گوش کندشاعر : وحشي بافقي
ترانه ي جدايي
ابر ميبارد و من ميشوم از يار جدا
چون کنم دل به چنين روز ز دلدار جدا
ابر و باران و من و يار ستاده به وداع
من جدا گريه کنم ابر جدا يار جدا
من که يکبار به وصلت نرسيدم همه عمر
چون توانم که شوم از تو به يکبار جدا
سلام عزيز من از عشق اين را ميدانم كه :
عشق تن پوشي است در وراي جاودانگي ،كه اگر كسي اين جامه را به تن ننمود، درپرواز به سوي درك آسمانها يارو ياوري نخواهد داشت.عشق تلالوي ذات زيباي خداونديست كه نصيب هركسي نشده و نخواهد شد.خوشا به حال كسانيكه با كاروان عشق سيرسفرميكنند ودرانتهاي مسيرمغروق دل عشاق ميشوند .حال كه تقدير زمان ما را درگذرگاه پرشيب حوداث تنهايمان نهاده ،كاشكي دل پژمرده يمان باعطر عشق دوباره ،كمه كي آرام بگيرد .
با سپاس دكتر رحمت سخني ازمركز آموزشي درماني امام خميني (ره)
سلام عزيز
خوبي ؟با اجازه ات يكي از شعرهايت را با نام خودت در سايت زير درج كردم
http://sahand27210.parsiblog.com/
سلام
تو هستي چون دنيا هست
چون انسان هست و چون خدا هست
شايد ديگران تورا درك نكردند و با رفتارهاي خود باعث كم شدن حركتت شدند و گاها براي اينكه به جايي برسند تورا قرباني كردند
ولي باور كن فردا ازآن توست
موفق باشي
عشق شيرين است خواه عاشق باشي....خواه معشوق
سلام به ليلا مهربون خودم
سختياي يه عشق خيلي شيرينتر از شاديهاي ديگه است
زيبا بود و دلنشين
ياعلي
روزگاريست همه عرض بدن مي خواهند# همه از دوست فقط چشم و دهن مي خواهند# ديو هستند ولي مثل پري مي پوشند# گرگ هايي كه لباس پدري مي پوشند# آنچه ديدند به مقياس نظر مي سنجند# عشق ها را همه با دور كمر مي سنجند# خوب طبيعيست كه يكروزه به پايان برسد# عشق هايي كه سر پيچ خيابان برسد#
يه سوال؟چرامردهاحرف دل زنهارونمي فهمندوزودعصباني مي شند؟چرا حرفهاي صادقانه آدم رو بدتعبير مي کنندودرجواب حرف تندمي زنند
غصه نخوراکثراآدمها درکشون افتضاحه