سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حســرت پـــرواز

سلام آقای من



به عصرهای جمعه میگوییم عصر انتظار ودر رثای آمدنت شعرها میخوانیم.
چشم در جاده انتظاریم شاید از دور سوار ماهم بیاید.
مراببخش آقا .خواهشی دارم از شما:
سخنی چند برای توئی که همیشه چشم هایم بسوی آمدنت خیره است همیشه.
اگر مرا به پابوس تو ای گل گمشده ی فاطمه نخوانند چه کنم؟
اگر مراقابل دیدن رویت نکنند چه کنم؟
اگر دیدگان من حسرت دیدنت را همیشه به ذنبال داشته باشند چه کنم؟
اگر مرا نبخشی و برانیم چه کنم؟
بگذار و بخواه تا در حسرت پرواز نمانم.
اگر تو مرابه میهمانی پاکی هایت دعوت نکنی لااقل
پر پروازبده تا بروم و در این دنیا نباشم تا همیشه در
حسرت دیدنت چشم های خیره به راه نماند.
اگر مرا ببینی دیدنه گناهان من تو را رنج میدهد.
اینها بهانه های گناهکاری من است.
هرچند که خود را دور میکنم از گناه اما
بگذار و بخواه تا در حسرت پرواز نمانم
نمیتوانم در چشمانت بنگرم آقای من
بگذار و بخواه در حسرت پرواز نمانم.عصرهای جمعه دل من نیز
 مثل هزاران هزار بهانه آمدنت را میگیرد و غم انتظار و تنهایی وجودم آب میکند.
طاقتی برایم نیست پرپرواز بده بگذار تا در حسرت پرواز نمانم.
عصر جمعه برای من بهانه است
غم انتظار تو را همیشه بدوش دارم.
اگر بیایی و من در آتش خشمت بسوزم
واگر نیایی و من در حسرت دیدارت بسوزم
طاقتی نیست مولای من
خواهشم را بپذیر و پرپرواز بده