من میخوام تکلیف خودمو با عشق و عاشقی روشن کنم اما نمیشه
آمدم تکلیف خودمو با عشق و عاشقی روشن کنم.
عاشقی آدمو شاعر میکنه و روح حساس آدمها رو با خودش میبره
عشق آدم رو هنرمند میکنه از کاه کوه مینویسی و لذت میبری
اما دوست ندارم دیگه تو عاشقی دل و دین و وجود و هستی و لحظه هامو ببخشم
میخوام کلک بزنم میخوام مثل شاعرهای گذشته زرنگ باشم
همون هایی که یه قرون نون نداشتند و سمرقند و بخارا رو به
طرفه العینی میبخشیدن . میخوام عاشقه بی خیال باشم.
میخوام ببخشم تجریش و نیاوران و شوش و سمرقندو بخارا را
اما دوست دارم عاشق بمونم . عاشقی رسم خوشایندیست
و حاضرم در راهش به طرفه العینی تمام دین و دنیا و عمرم رو ببخشم
اینو روزی ثابت خواهم کرد