حرفهای دل
سلام عزیزان
یه سوالی همیشه فکر منو به خودش مشغول کرده.
واقعا همه ما چند درصد از فکرهامونو بازگومیکنیم؟واقعا حرفهای درونمونو بهم میگیم؟
چقدر دلمون میخواد آزاد و رها حرفهامونو بگیم اما نمیگیم؟وآیا آماری که ما از درونمون داریم آمار واقعی دلهامونه؟
ازنگفتنه واقعیتهای درونمون آیا واقعا نتیجه مطلوب میگیریم؟ چی شدیم ما ؟ از همدیگه میترسیم یا از روزگار؟
واقعا میخوایم فکرمونو کنترل کنیم خودمونو یا زندگیمونو؟ و به چه بهایی؟
تا حالا فکر کردیم که اگه راحت با همدیگه حرف بزنیم از احساساتمون و از درونمون
چقدر میتونه تو تمام مسایله زندگیمون موثر باشه . تو شاد شدنهامون.
تو برخوردهای صمیمانه و تو دوستیهای عمیق؟
چرا قدیمیترها اینقدر افکار صمیمانه تری نسبت به ما داشتند؟
چی شده دلهامون نا صافه یا از همدیگه میترسیم؟ چرا همه کاری میکنیم و میندازیم گردنه روزگار؟
چرا به همدیگه راه نمیایم؟ ما کجای هستی قرار گرفتیم؟
چرا به زشت میگیم زیبا و زیبایی ها رو زشت میکنیم؟ تورو خدا یکی به من جواب بده.
چرا ما اینقدر وجودهامون برای همدیگه کمرنگ شده چرا/چرا؟چرا؟
واقعا همه ما چند درصد از فکرهامونو بازگومیکنیم؟واقعا حرفهای درونمونو بهم میگیم؟
چقدر دلمون میخواد آزاد و رها حرفهامونو بگیم اما نمیگیم؟وآیا آماری که ما از درونمون داریم آمار واقعی دلهامونه؟
ازنگفتنه واقعیتهای درونمون آیا واقعا نتیجه مطلوب میگیریم؟ چی شدیم ما ؟ از همدیگه میترسیم یا از روزگار؟
واقعا میخوایم فکرمونو کنترل کنیم خودمونو یا زندگیمونو؟ و به چه بهایی؟
تا حالا فکر کردیم که اگه راحت با همدیگه حرف بزنیم از احساساتمون و از درونمون
چقدر میتونه تو تمام مسایله زندگیمون موثر باشه . تو شاد شدنهامون.
تو برخوردهای صمیمانه و تو دوستیهای عمیق؟
چرا قدیمیترها اینقدر افکار صمیمانه تری نسبت به ما داشتند؟
چی شده دلهامون نا صافه یا از همدیگه میترسیم؟ چرا همه کاری میکنیم و میندازیم گردنه روزگار؟
چرا به همدیگه راه نمیایم؟ ما کجای هستی قرار گرفتیم؟
چرا به زشت میگیم زیبا و زیبایی ها رو زشت میکنیم؟ تورو خدا یکی به من جواب بده.
چرا ما اینقدر وجودهامون برای همدیگه کمرنگ شده چرا/چرا؟چرا؟